سايه عشق
بي هواي دوست ، اي جان دلم ،جاني ندارم
دردمندم ، عاشقم ، بي دوست درماني ندارم
آتشي ازعشق درجانم فكندي،خوش فكندي
من كه جز عشق تو آغازي و پاياني ندارم
عشق آوردم در اين ميخانه با مشتي قلندر
پرگشايم سوي ساماني كه ساماني ندارم
عالم عشق است هر جا بنگري از پست و بالا
سايه عشقم كه خود پيدا و پنهاني ندارم
هرچه گويد عشق گويد،هرچه سازدعشق سازد
من چه گويم ، من چه سازم ،من كه فرماني ندارم
غمزه كردي ، هر چه غير از عشق را بنيان فكندي
غمزه كن بر من كه غير از عشق بنياني ندارم
سر نهم در كوي عشقت ، جان دهم در راه عشقت
من چه مي گويم كه جز عشقت سر وجاني ندارم
عاشقم ، جز عشق تو دردست من چيزي نباشد
عاشقم ، جز عشق تو، بر عشق برهاني ندارم