گلبرگ تو
اي ز عشقت روح را آزارها
بر در تو عشق را بازارها
اي ز شکر منت ديدار تو
ديده بر گردن دل بارها
فتنه رادرعالم آشوب و شور
با سر زلفين تو اسرارها
عاشقان در خدمت زلف تواند
از کمر بر ساخته زنارها
نيستم بادرد عشقت لحظهاي
خالي از غمها و از تيمارها
بر اميد روي چون گلبرگ تو
مينهم جان را و دل را خارها
دارد از باد هوس آبي بروي
با خيال خاک کويت کارها