دلنوشته

دوست دارم فقط همین

ابر وتوده شن

 

((همه ميدانندابرها ماهيتشان پرجنب وجوش اما بسيار كوتاه مدت است)) .اين هم يك داستان شگفت انگيز كه همين قضيه رامورد بحث قرار ميدهد.

ابري كه در بحبوحه ي توفاني سهمگين بر درياي مديترانه به وجود آمد .حتي وقت رشد كردن نداشت .بادي شديد تمام ابرها را به طرف آفريقا برد.

به محض آنكه بر روي قاره رسيدند  آب وهوا تغيير كرد .در آسمان آفتاب شديدي مي تابيد وآن پايين شنها ي زرين در صحرا گسترش يافته بودند .باد همچنان مي وزيد.ابرها را به طرف جنگل هاي جنوب پيش ميرد.چرا كه در صحرا تقريبا هيچ وقت باراني نمي بارد .

ولي ابرهاي جوان با رفتارشان ميتواند توصيف كننده ي جواني انسان باشدوبه اين ترتيب است كه ابر ما تصميم گرفت از والدينش واز دوستان خيلي قديمي اش دور شود تا دنيا را بشناسد.

 باد او را سرزنش كرد:((داري چه كار مي كني ؟صحرا سر تا سرش يكسان است !فورًا به گروه باز گرد !ما به طرف مركز آفريقا در حركتيم.جايي كه كوهها ودرختان شگفت انگيز وجود دارند!))

اما ابر جوان به خاطر ماهيت طغيانگرش اطاعت نكرد:كم كم پايين آمد وهمچون نسيمي ملايم و بخشنده تا بالاي شن هاي زرين سر خورد. بعد از آنكه مدتي طولاني پرواز كرد متوجه شد شني به او لبخند ميزند.

گفت:((روز به خير آن پايين چطور است.)) 

-((خوب در جوار توده شن هاي ديگر. آفتاب. باد.وآنهايي كه هرازگاهي گذرشان به اين محل مي افتد .گاهي هوا خيلي گرم مي شود. اما مي توان تحمل كرد.آن بالازندگي چطور است؟))

-((اينجا هم آفتاب وباد وجود دارد.اما من اين مزيت را دارم كه ميتوانم در اسمان بگردم و خيلي چيزها را بشناسم .))

توده شن گفت:((براي من زندگي كوتاه است .وقتي باد از جنگل برگردد من ناپديد مي شوم.))  

-((واين تو را اندوهگين مي كند؟))

-((خوب اين حس را در من ايجاد ميكند كه به هيچ دردي نمي خورم.))

((من هم همچنين چيزي را تجربه مي كنم .به محض آنكه باد تازهاي از راه برسد .مرا به طرف جنوب پيش خواهدبرد و مبدل به باران خواهد كرد. هر چند اين سرنوشت من است. ))

توده شن چند لحظه اي تامل كرد بعد گفت:((مي داني اينجا درصحرا باران بهشت ناميده مي شود ))

ابر مغرور گفت:((نمي دانستم من به چيزي اين قدر با ارزش تبديل مي شوم))

-((افسانه هاي نقل شده ي متعددي اززبان توده شن هاي مسن تر شنيده ام.تعريف ميكنند كه بعد از باران ما پوشيده از سبزه وگل مي شويم.اما من هرگز معني اين چيزها را نخواهم فهميد چون خيلي به ندرت در صحرا باران مي بارد. ))

اين بار ابر بود كه مردد نشان مي داد .اما بعد از لحظه اي باخنده اي از هم باز شد وگفت:((اگر بخواهي مي توانم تو را خيس از باران كنم.هر چند تازه با تو اشنا شدم عاشق تو شده ام ومي خواهم براي هميشه اينجا بمانم.))

 توده ي شن جواب داد:((من هم تاوقتي تو را اولين بار دراسمان ديدم عاشق تو شده ام.اما اگر گيسوان سفيد وزيبايت به باران مبدل شود در آخر تو مي ميري. ))

ابرگفت:((عشق هرگز نمي ميرد تغيير شكل ميدهد ومن ميخواهم بهشت را به تو نشان دهم.))

بعد با قطرات كوچكش شروع به نوازش توده ي شن كرد. براي مدتي طولاني با هم يكي شدند تا رنگين كماني ظاهر شد.

فردا صبح توده شن كوچك پوشيده از گل شده بود. ابرهايي كه به طرف مركز آفريقا حركت كرده بودند فكر كردند اين يك حاشيه ي كوچك از جنگلي است كه در جست وجويش بودند وبيشتر باريدند .بيست سال بعد توده شن به مرغزاري تبديل شده بود كه با سايه ي درختانش خستگي مسافران را در مي آورد.

واين به اين خاطر بود كه يك روز ابري عاشق در بخشيدن زندگي اش به خاطر عشق تعلل نكرده بود.

+ هک شده در: 3 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

مستي عاشق

 

دل كه آشفته روي تو نباشد دل نيست           آنكه  ديوانه  خال  تو  نشد عاقل  نيست

مستي  عاشق  دلباخته  از  باده  توست            بجز اين مستيم از عمر دگر حاصل   نيست

عشق روي تو در اين  باديه افكند  مرا            چه توان كرد كه اين باديه را ساحل  نيست

بگذر از  خويش  اگر  عاشق  دلباخته اي            كه ميان تو و او جز تو كسي  حايل  نيست

رهرو  عشقي اگر  خرقه و  سجاده  فكن            كه بجز اين طايفه راراه در اين محفل نيست

بر خم  طره او  چنگ  زنم  چنگ  زنان             كه جز اين  حاصل ديوانه  لا يعقل  نيست

دست من گيروازاين خرقه سالوس رهان           كه در اين  خرقه  بجز  جايگه  جاهل نيست

علم  و  عرفان  بخرابات  ندارد  راهي              كه   بمنزلگه   عشاق   ره   باطل نيست

+ هک شده در: 29 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

ايستگاه خدا

 

قطاري كه به مقصد خدا مي رفت لختي در ايستگاه دنيا توقف كرد، كسي رو به جهانيان كرد وگفت : مقصد ما خداست ، كيست كه با ما سفر كند؟ كيست كه رنج وعشق توام بخواهد؟ ايستگاهيست براي گذشتن.

قرن ها گذشت ،اما از بيشمار آدميان جز اندكي بر‌آن قطار سوار نشدند،از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود،هر ايستگاه كه قطار مي ايستاد چند نفر كم مي شد، قطار مي گذشت وسبك مي شد ، زيرا سبكي قانون راه خداست.

قطاري كه به مقصد خدا مي رفت به ايستگاه بهشت رسيد .كسي گفت اينجا بهشت است مسافران بهشتي پياده شوند.آنهاي كه پياده شدند بهشتي شدند ،اما آنجا ايستگاه آخر نبود .اندكي ماندند قطاردوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .آنگاه خدا رو به مسافرانش كرد و گفت : درود بر شما آنكه مرا مي خواد از بهشت عبور ميكند

قطار به ايستگاه آخر رسيد ولي آنجا ديگر نه قطار بود نه مسافري

+ هک شده در: 28 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

تمام میشوم شبی فقط به من اشاره کن
بگو که با منی هنوز اشاره ای دوباره کن ...

+ هک شده در: 23 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

محراب اندیشه

بایدازآفاق وانفس بگذری تاجان شوی         وآنگه ازجان بگذری تادرخورجانان شوی

طره گیسوی اودرکف نیایدرایگان              بایداندراین طریقت پای وسرچوگان شوی

کی توانی خوانددرمحراب ابرویش نماز          قرنها بایددراین اندیشه سرگردان شوی

درره خال لبش لبریزبایدجام درد               رنج را افزون کنی ،نی در پی درمان شوی

درهوای چشم مستش درصف مستان شهر     پای کوبی،دست افشانی وهم پیمان شوی

این ره عشق است واندرنیستی حاصل شود بایدت ازشوق،پروانه شوی،بریان شوی

+ هک شده در: 22 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

گل صداقت

 

در حدود دويست وپنجاه سال قبل از ميلاد مسيح در چين باستان براي پرنس منطقه ي تينگ زدا روز تاج گذاري امپراتوري نزديك مي شد.ولي بر اساس قانون اول بايد ازدواج مي كرد.

از آنجايي كه موضوع بر سر انتخاب امپراتريس آينده بود پرنس بايد با جواني ازدواج مي كرد كه مي توانست ناديده به او اطمينان كند.به توصيه ي يك مرد فرزانه تصميم گرفت تمام دخترهاي منطقه را احظار كند و بالاخره كسي را كه شايسته تر بود پيدا كند.

زن مسني كه سالها در آن ساختمان خدمت مي كرد توضيحاتي را كه درباره ي محيا كردن يك مجلس حضور بود شنيد وغمي بي پايان وجودش را فرا گرفت چون دختر او عشقي پنهاني نسبت به پرنس دردل داشت.

به خانه بازگشت وباآشفتگي بسيار قضيه را بري دختر جوان تعريف كرد.وقتي فهميد او هم قصد دارد در آن مجلس حاضر شود غرق وحشت شد.زن دستخوش نااميدي شد:

((مي خواهي چه كني دخترم؟در انجا فقط زيباترين وثروتمندترين دختران جوان منطقه حضور دارند.اين فكر بي معني رااز سرت بيرون كن! كاملاً ميدانم داري رنج مي بري اّمارنج را به ديوانگي مبدِِّل نكن! ))

دختر جواب داد :((مادر عزيزم من رنج نمي برم وكمتر از آن ديوانه هم نيستم. مي دانم كه هرگز انتخاب نخواهم شد با اين وجود اين تنها فرصت من است تا براي حتي چند لحظه كه شده در كنار پرنس باشم واين مرا خوشحال مي كند. درست است سرنوشت من چيز ديگري است. ))

شب ملاقات وقتي جوان به كاخ رسيد واقعاً با زيباترين دختران منطقه كه لباسهايي فاخروجواهراتي گران بها داشتند روبه روشد....همگي آماده بودند تا به هر قيمتي كه شده براي آن فرصت طلايي كه به آنها عرضه شده بود مبارزه كنند.

 در محوطه پرنس مراسم مبارزه را اعلان كرد:

(( به هر كدام از شما دانه اي خواهم داد.كسي كه گل بسيار زيبايي را تا شش ماه ديگر براي من بياورد امپراتريس آينده ي چين خواهد بود.))

دختر دانه را گرفت و آن را در گلدان كاشت.او به طور خاص در هنر باغباني تخصص نداشت.ولي با صبر بي نهايت و مراقبت بي پايان به پرورش آن پرداخت :با خودش فكر مي كرد كه اگر زيبايي گل با گستردگي عشق او همسان مي شد مطمئناً او نبايد نگران نتيجه باشد.

سه ماه گذشت وگل اصلاً شكوفه نكرد.دختر جوان هزاران راه را امتحان كرد:با باغبانان و روستايي ها صحبت كرد. كساني كه روش هاي مختلف كشت وزرع را به او آموختند ولي هيچ نتيجه اي حاصلش نشد.حس مي كرد هر روز از رويايش دورتر مي شود ولي در گلدان او هيچ شكوفه اي درنيامد.

دخترجوان با وجود آنكه مي دانست چيزي براي نشان دادن در دست ندارد فقط با آگاهي از تعهد ووظيفه اي كه داشت با مادرش كه در تاريخ و ساعت مقرر به كاخ برگشته بود .ارتباط برقرار كرد.به طور پنهاني مي دانست كه شايد اين آخرين ملاقات او با عشقش باشد و قصد نداشت در برابر هيچ چيز ديگر دردنيا از آن چشم پوشي كند.

روز ملاقات آمد. وقتي با گلدان بدون گلش به كاخ رسيد ديد كه تمامي حاضران ديگرنتايج خوبي به دست آورده اند:دهها و دهها گل يكي قشنگ تر از ديگري با شكلهاورنگ هاي بسيار مختلف.  

واين هم از لحظه ي انتظار:پرنس وارد شد و به هر يك از جوانان با دقت و توجه بسيار نگاه كرد.بعد از آنكه همه را امتحان كرد.نتيجه مسابقه را اعلام كرد:دختر مستخدم همسر او خواهد شد!

بعد پرنس با صدايي آرام دليل اين انتخاب را روشن ساخت:

((اين دختر تنها كسي است كه گلي را پرورش داده كه او را سزاوار امپراتريس شدن مي كند:گل صداقت.تمام دانه هايي كه به شما تحويل داده ام خشك بودندوهرگز از آنها هيچ چيز نمي توانست روييده شود

+ هک شده در: 21 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

يك شبي مجنون نمازش را شكست

 

بي وضو در كوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش كرده بود

فارغ از جام الستش كرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او

پرزليلا شد دل پر وآه او

گفت يا رب از چه خوارم كرده اي

بر سليب عشق دارم كرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي

و ندر اين بازي شكستم داده اي

نيشتر عشق به جانم مي زني

دردم از ليلاست آنم مي زني

خسته ام زين عشق دل خونم نكن

من كه مجنونم تو مجنونم نكن

مرد اين بازيچه دگر نيستم

اين تو ليلاي تو......من نيستم

گفت اي ديوانه ليلايت منم

در رگ پيدا وپنهانت منم

سالها با جور ليلا ساختي

من در كنارت بودم نشناختي

كردمت خواره صحرا نشد

گفتم عاقل ميشوي اما نشد

سوختم در غم يك ياربت

غير ليلا در نيامد از لبت

روز وشب اورا صدا كردي ولي

ديدم امشب با مني گفتم بلي

حال اين ليلا كه خارت كرده بود

درس عشقش بي قرارت كرده بود

مرد راهش باش تا شاهت كنم

صد چو ليلا كشته اي راهت كنم

+ هک شده در: 2 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

بهار

ميخواستم بهار بسازم

 

يك گل كاشتم.

پدرم گفت : "با يه گل بهار نمي شه"

دو گل كاشتم.

پدرم گفت :"با دو گل بهار نمي شه"

سه گل كاشتم.

پدرم گفت :"با سه گل بهار نمي شه"

چهار گل كاشتم.

پدرم گفت :"با چهار گل بهار نمي شه"

پنج گل كاشتم.

پدرم گفت :"با پنج گل بهار نمي شه"

شش گل كاشتم.

پدرم گفت :"با شش گل بهار نمي شه"

هفت گل كاشتم.

پدرم گفت :"با هفت گل بهار نمي شه"

هشت گل كاشتم.

پدرم گفت :"با هشت گل بهار نمي شه"

نه گل كاشتم.

پدرم گفت :"با نه گل بهار نمي شه"

ده گل كاشتم.

پدرم گفت :"با ده گل بهار نمي شه"

مي خواستم بهار بسازم

پدرم گفت :"بهار به آساني ساخته نمي شود بايد گلهاي بيشماري بكاري"

ميخواستم بهار بسازم

 گلهاي بيشمار كاشتم

+ هک شده در: 19 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

محراب اندیشه

بایدازآفاق وانفس بگذری تاجان شوی         وآنگه ازجان بگذری تادرخورجانان شوی

طره گیسوی اودرکف نیایدرایگان             بایداندراین طریقت پای وسرچوگان شوی

کی توانی خوانددرمحراب ابرویش نماز        قرنها بایددراین اندیشه سرگردان شوی

درره خال لبش لبریزبایدجام درد               رنج را افزون کنی ،نی در پی درمان شوی

درهوای چشم مستش درصف مستان شهر    پای کوبی،دست افشانی وهم پیمان شوی

این ره عشق است واندرنیستی حاصل شود بایدت ازشوق،پروانه شوی،بریان شوی

+ هک شده در: 18 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

ساحل وجود

 عاشق روي توام دست بدار از دل من       به  خدا  جز  روي  تو  حل  نكند مشكل  من

مهر  كوي  تو در آميخته  در  خلقت  ما       عشق روي تو سرشته است به آب و گل من

نيست جز ذكر گل روي تو در  محفل ما       نيست  جز  وصل  تو  چيز  دگري حاصل  من

پاره كن  پرده  انوار  ميان  من و  خود        تا  كند جلوه  رخ  ماه  تو    اندر   دل   من

جلوه كن در جبل قلب من اي يار عزيز        تا چو  موسي  بشود  زنده  دل  غافل   من

در سرا پاي دو عالم رخ او جلوه  گر است       كه   كند   پوچ   همه   زندگي   باطل  من

موج درياست جهان ساحل و دريايي نيست      قطره اي  از  نم  درياي تو شد ساحل  من

زد خليل عالم چون شمس وقمر را به كنار      جلوه  دوست  نباشد  چو  من  وافل   من

+ هک شده در: 17 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

به من اطمينان كن !

به خدا من به امانتداري شهره شهرم،

پس به من اطمينان كن و آن دل دست نخورده و دست نيافتني ات را به من بسپار.

به من اطمينان كن  و دستانت را به من بده و بگذار كه گرمي دستانت را با تمام وجود يخ زده ام احساس كنم

چشمانت را به من بده

به من اطمينان كن ، مطمئن باش كه نمي گذارم حتي يك اشك از چشمانت كم شود

من زخمي تر از اين حرف ها هستم كه بخواهم به تو زخمي بزنم وبگذارم به تو آسيبي از اين عشق برسد

من شكسته تر از اين حر فها هستم كه بخواهم تو را خداي نكرده بشكنم

پس براي يكبار هم كه شده به من اطمينان كن

+ هک شده در: 16 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

عاشق سوخته

پرده بردار ز رخ ،چهره گشا ،ناز بس است

عاشق سوخته را ديدن رويت هوس است

دست از دامنت اي دوست نخواهم برداشت  

   تا من دلشده را يك رمق  ويك نفس است

همه خوبان بر زيبائيت اي مايه حسن   

  في المثل دربر درياي خروشان چو خس است

مرغ پر سوخته را نيست نصيبي ز بهار

 عرصه جولانگه زاغ است ونواي مگس است

داد خواهم غم دل را بكجا عرضه كنم

 كه چو من دادستان است وچو فرياد رس است

اين همه غلغل وغوغا كه در آفاق بود   

 سوي دلدار روان وهمه بانگ جرس است

+ هک شده در: 15 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

من نگويم كه بدرد دل من گوش كنيد       بهتر آن است كه اين قصه فراموش  كنيد

عاشقان را     بگذاريد    بنالند     همه    مصلحت نيست كه اين زمزمه خاموش كنيد

بعد  من  سوگ  نگيرد نيزد به   خدا        بهر هر زرد رخي  خويش  سيه پوش   كنيد

سخن سوختگان  طرح  جنون  مي ريزد      عاقلان  گفته   عشاق   فراموش     كنيد

+ هک شده در: 14 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

اي کاش مي دانستم بعد از مرگم اولين قطره ي اشک برگونه چه کسي

 

جاري خواهد شد؟

 و آخرين کسي که فراموشم مي کند چه کسي خواهدبود؟

+ هک شده در: 13 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

محراب عشق

 

جز خم ابروي دلبر ، هيچ محرابي ندارم *  جز غم هجران رويش من تب وتابي ندارم

گفتم اندر خواب بينم چهره چون آفتابش *  حسرت اين خواب در دل ماند ، چون خوابي ندارم

سر نهم بر خاك كويش ، جان دهم در ياد رويش *  سر چه باشد ، جان چه باشد ، چيز نايابي ندارم

با كه گويم درد دل را از كه جويم راز جان را * جز تو اي جان ، راز جوي ،درد دل يابي ندارم

تشنه عشق تو هستم ، باده جان بخش خواهم *  هر چه بينم ، جز سرابي نيست ، من آبي ندارم

من پريشان حالم از عشق تو و حالي ندارم  *  من پريشان گويم از دست تو آدابي ندارم

+ هک شده در: 12 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

با اجازه تو جای خالی ات را به انتشار بوی شاخه گلی هدیه کرده ام.

بدون تو اینجا قلبم ته مانده آرزوهایش را بدرقه می کند، و نا امیدانه نفسهای گرمت را به روی کاغذ مقابلش حک می کند و بعد؛ به اجاق خاموش خاطرات پرتاب می کند.

از تو چه پنهان دوباره بغض کرده ام؛ باید وضو بگیرم؛ از بس اذان چشمهای تو را نشنیده ام تمام نمازهای نگاهم قضا شده است

+ هک شده در: 11 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

شرح پريشاني

 

درد خواهم دوا نمي خواهم                  غصه  خواهم   نوا  نمي خواهم

عاشقم عاشقم مريض توام                 زين مرض من شفا نمي خواهم

من جفايت  بجان  خريدارم                 از   تو  ترك  جفا   نمي خواهم

از  تو   جانا  جفا  وفا  باشد                 پس  دگر  من  وفا نمي خواهم

تو صفاي مني و مروه  من                  مروه  را  با   صفا  نمي خواهم

صوفي ازوصل دوست بي خبر است         صوفي   بي   صفا   نمي خواهم

تو دعاي مني  تو  ذكر  مني                  ذكر  و فكر  و  دعا  نمي خواهم

هر طرف رو كنم تويي  قبله                  قبله ،  قبله   نما   نمي خواهم

هركه را بنگري فدايي تو است                من  فدايم   فدا   نمي خواهم

همه آفاق روشن ازرخ تو است              ظاهري  جاي   پا   نمي خواهم

+ هک شده در: 1 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

هدیه

من تو را به کسي هديه مي دهم

که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم

که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،
در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم

که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي
عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي
کوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن
دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
اي بهانه ي زنده بودنم

من تو را به کسي هديه مي دهم که

قلبش بعد
از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از
من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود.
روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين
من و تو،...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد
!!!!

+ هک شده در: 9 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

محفل دلسوختگان

 

عاشقم عاشق وجز وصل تو در مانش نيست                                    كيست كاين آتش افروخته در جانش نيست

جز تو در محفل دلسوختگان ذكري نيست                                            اين حديثي است كه آغاز وپايانش نيست

راز دل را نتوان پيش كسي باز نمود                                                جز بر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست

با كه گويم كه بجز دوست نبيند هرگز                                                          آنكه انديشه و ديدار بفرمانش نيست

گوشه چشم گشا بر من مسكين بنگر                                                   ناز كن ناز كه اين باديه سامانش نيست

سر خم باز كن وساغر لبريزم ده                                                                   كه بجز تو سر وسر پيمانش نيست

نتوان بست زبانش ز پريشان گوئي                                                       آنكه در سينه بجز قلب پريشانش نيست

پاره كن دفتر وبشكن قلم ودم در بند                                            كه كسي نيست كه سرگشته وحيرانش نيست

+ هک شده در: 8 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

ستاره کوچک...

ستاره ی کوچک بمان

بمان و از دلتنگیهای من بخوان

چشمان این آسمان

با نبودنت نیست که بارانی میشود

این آسمان همیشه بارانیست

بارانش در ابرها مخفیست

اما اگر تو بخواهی

می توانی...

کافیست کنار پنجره بروی

و باز زانوی غم به بغل بگیری

اما این بار کسی را به یاد بیاور

که میخواهد تورا به باد فراموشی بسپارد

اما حیف...

حیف که از بالای ابر ها فقط تورا می بیند

و برای بوسیدنت می گرید

تا قطره ی بارانش روی گونه ی تو

شاید به اشکی کاذب تبدیل شود...

و دل ابر از این خوش است که به یادش هستی

ستاره ی کوچک بمان

و به یاد دلتنگی های من بخوان

بمان و مرا ببخش بخاطر بچگی

بمان و بزرگ شو که آسمان نیازمند توست!!!!

+ هک شده در: 7 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

به من بگو تو اگر نباشی

 

 شانه های کدامین غزل مرا از این همه تنهایی بگیرد و من ابر

هزار دلتنگی را بر دامن کدامین آبی تا بی نهایت گریه کنم؟
به من بگو تو اگر نباشی

 لذت کدامین شعر مرا به نهایت یک عشق رساند؟
به من بگو تو اگر نباشی

 کدامین دست مهربان ساحل امن عاشقا نه ای برای زورق شکسته ی قلبم باشد؟
به من بگو تو اگر نباشی

شوق پریدن فرصت دوباره برای پرستوی نا شکیب دلم باشد کدامین
به من بگو اگر تو نباشی

این همه زیبا به این همه سرشار پیوند زند؟ کدامین افسون جادو شده ی سر غزل مرا به این همه خوب به
به من بگو اگر تو نباشی

برای دلم باقی می ماند تا بهانه گیریهای این دل سودایی تمامی داشته باشد؟ کدامین بهانه
به من اگر نباشی بگو تو

کدامین یلدایی ترین شب مرا به سمت صبح براند؟ کدا مین ستاره مرا راهنمای تیره روزیهای بی شمارم باشد و ماه
به من بگو تو اگر نباشی

آبی عشق را به تفسیر دوباره نشینم ؟ کدامین ؟کدامین غزل را بدانم ؟ کدامین بهار را بفهمم ؟کدامین ترانه را بنوشم
به من بگو تو اگر نباشی

بود؟ سهم من از عشق؟ قسمت من از آسمان؟ فرصت من از ابتدای زمین؟ نصیب من از این زندگی چه خواهد
به من بگو تو اگر نباشی

 دوستت دارم از سمت کدامین شرقی ترین آرزوی من خواهد وزید؟

خاطره ی سبز مرا از این همه خزان خواهد گرفت؟ کدامین ظهر مردادی مرا از این همه سرمای خمار خواهد ربود؟ کدامین نسیم
به من بگو تو اگر نباشی

شبانه ها برگیرم و به شوق کدامین روز هستیم را رنگی دوباره از آغاز زنم؟ به کدامین امید سر از بالین
به من بگو تو اگر نباشی

چه کسی مرا به سوی عاطفه خواهد برد و مرا مهمان دقایق مهربانی خویش خواهد کرد؟
پس ای همه زیبا! ای همه ناز! ای همه سبز! ای همه وقار!

 شکوه! ای همه لبریز ای همه
با من بمان تا در کنار تو به خویشتن خویش ببالم و به آسمان و زمین فخر بفروشم که بودن با تو بهترین دلیل بودن من است نازنینم  .

+ هک شده در: 6 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

دلم را جز تو کس دلبر نباشد

 

بچز شور توام در سر نباشد"

"دل ما را تو عمدا میکنی تنگ

که تا جای کس دیگر نباشد"

+ هک شده در: 5 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

شرح پريشاني

 

درد خواهم دوا نمي خواهم                  غصه  خواهم   نوا  نمي خواهم

عاشقم عاشقم مريض توام                 زين مرض من شفا نمي خواهم

من جفايت  بجان  خريدارم                 از   تو  ترك  جفا   نمي خواهم

از  تو   جانا  جفا  وفا  باشد                 پس  دگر  من  وفا نمي خواهم

تو صفاي مني و مروه  من                  مروه  را  با   صفا  نمي خواهم

صوفي ازوصل دوست بي خبر است         صوفي   بي   صفا   نمي خواهم

تو دعاي مني  تو  ذكر  مني                  ذكر  و فكر  و  دعا  نمي خواهم

هر طرف رو كنم تويي  قبله                  قبله ،  قبله   نما   نمي خواهم

هركه را بنگري فدايي تو است                من  فدايم   فدا   نمي خواهم

همه آفاق روشن ازرخ تو است              ظاهري  جاي   پا   نمي خواهم

+ هک شده در: 4 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

لب دوست

گر چه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما                

غم نبا شد ، چو بود مهر تو اندر دل ما

حا صل کون و مکان جمله ز عکس رخ توست

پس همین بس که همه کون ومکان حاصل ما

جمله اسرار نهان است درون لب دوست       

لب گشا ، پرده  برانداز از این مشکل ما

یا بکش یا برهان زین قفس تنگ مرا          

یا برون ساز ز دل این هوس باطل ما  

لایق طوف حریم تو نبودیم اگر                       

از چه روپس ز محبت بسرشتی گل ما؟

+ هک شده در: 3 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

شرح جلوه

ديده اي  نيست نبيندرخ زيباي تو را         نيست گوشي كه همي نشنود آواي تو را

رهرو  عشقم  و از خرقه و مسند  بيزار          بدو عالم  ندهم روي   دل آراي تو را

قامت  سرو قدان  را به پشيزي نخرند          آنكه  در خواب  ببيند  قد  رعناي  تو را

بكجا روي نمايد كه تواش  قبله نه اي          آنكه جويد  بحرم  منزل و  ماواي تو را

همه جامنزل عشق است كه يارم همه جاست     كوردل آنكه نيايد بجهان جاي تو را

با كه گويم  كه  نديده  است  و نبيند  بجهان         جز خم ابرووجز زلف  چليپاي تو را

دكه  علم  و خرد  بست درعشق گشود        آنكه ميداشت بسرعلت سوداي تو را

بشكنم  اين  قلم  و  پاره  كنم  اين  دفتر           نتوان  شرح كنم جلوه  والاي  تو را

+ هک شده در: 2 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |

سر جان

 

با كه گويم رازدل راكس مراهمراز نيست  از چه جويم سر جان را در به رويم باز نيست

ناز كن تا مي تواني غمزه كن تا مي شود   دردمندي  را نديدم  عاشق اين ناز  نيست

حلقه  صوفي  و دير  راهبم  هرگز  مجوي  مرغ بال و پر زده با زاغ  هم پرواز نيست

اهل دل عاجز ز گفتار است با اهل  خرد  بي زبان با بي دلان هرگز سخن پرداز نيست

سر بده در راه جانان جان به كف سربازباش   آنكه سردركوي دلبر نفكندسر باز نيست

عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست  عشق را  انجام نبود  چون و را آغاز نيست

اين پريشان حالي ازجام بلي نوشيده ام     اين بلي تا وصل دلبر بي بلا دمساز نيست

+ هک شده در: 1 / 6 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |