سوزد
دلم در شعله های غم نمی دانی چسان سوزد یقین دارم اگر گویم تمام خانمان سوزد
پریشانم پریشانم پریشانی شده کارم و گر فریاد سر گیرم تمام آسمان سوزد
منم آن مرغ سرگردان که ساحل را نمی بیند تن وجانم ، پر و بالم ز شوق آشیان سوزد
دلم – این خانه تاریک این ابر زمستانی به یاد چشمهای آتشین و مهربان سوزد
چنان دردم فزون گردید ازاین پندوغزل سازی که از آه درون من زمین وآسمان سوزد
شب است و دفترم سرشار از پروانه باران است همیشه نام یاران را که می گویم زبان سوزد