زندگی
آه اي زندگي منم كه هنوز با همه پوچي از تو لبريزم نه بفكرم كه رشته پاره كنم
نه برانم كه ازتو بگريزم همه ذرات جسم خاکی من ازتو، اي شعرگرم،درسوزند آسمانهاي صاف رامانند
كه لبالب ز باده روزند با هزاران جوانه ميخواند بوته نسترن سرود ترا
هرنسيمي كه ميوزد درباغ ميرساند به او درود ترا من ترا در تو جستجو كردم
نه در آن خوابهاي رويايي در دودست توسخت كاويدم پرشدم،پر شدم،ز زيبائي
پر شدم از ترانه هاي سياه پر شدم از ترانه هاي سپيد از هزاران شراره هاي نياز
از هزارن جرقه هاي اميد حيف از آن روزها كه من باخشم بتو چون دشمني نظر كردم
پوچ پنداشتم فريب ترا از تو ماندم،ترا هدر كردم غافل از انكه تو بجائي ومن
همچو آبي روان كه در گذرم گمشده در غبار شوم زوال ره تاريك مرگ ميسپرم
آه اي زندگي من آينه ام از تو چشمم پر از نگاه شود ورنه گر مرگ بنگرد در من
روي آينه ام سياه شود عاشقم ،عاشق ستاره صبح عاشق ابرهاي سر گردان
عاشق روزهاي باراني عاشق هر چه نام تست بر آن ميمكم با وجود تشنه خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا آنچنان از تو كام ميگيرم تا به خشم آورم خداي ترا