تو
تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو پرده غنچه می دردخنده دلگشای تو
اى گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز كز سر صدق مى كند شب همه شب دعاى تو
من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان قال و مقال عالمى مى كشم از براى تو
دلق گداى عشق را گنج بود در آستين زود به سلطنت رسد هر كه بود گداى تو
عشق تو سرنوشت من خاك درت بهشت من مهر رخت سرشت من راحت من رضاى تو
خرقه ء زهد و جام مى گر چه نه در خور همند اين همه نقش مى زنم از جهت رضاى تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر كاين سر پر هوس شود خاك در سراى تو
شاه نشين چشم من تكيه گه خيال تست جاى دعاست شاه من بى تو مباد جاى تو