همت پیر
رازی است مرا،راز گشائی خواهم دردی است به جانم ودوائی خواهم
گر طور ندیدم و نخواهم دیدن در طور دل از تو جای پائی خواهم
گر صوفی صافی نشدم در ره عشق از همت پیر ره ،صفائی خواهم
گر دوست وفایی نکند بردرویش با جان ودلم از او جفائی خواهم
بردار حجاب از رخ ای دلبر حسن در ظلمت شب راهنمائی خواهم
از خویش برون شو ای فرو رفته به خود من،عاشق از خویش رهائی خواهم
در جان منی ومی نیابم رخ تو در کنز عیان ،کنز خفلئی خواهم
این دفتر عشق راببند ای درویش من غرقم ودست نا خدائی خواهم