بازرسان
يا رب آن يوسف گمگشته به من بازرسان
تا طربخانه کني بيت حزن بازرسان
اي خدايي که به يعقوب رساندي يوسف
اين زمان يوسف من نيز به من بازرسان
رونقي بي گل خندان به چمن باز نماند
يارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
از غم غربتش آزرده خدايا مپسند
آن سفر کرده ما را به وطن بازرسان
اي صبا گر به پريشاني من بخشائي
تاري از طره ي آن عهدشکن بازرسان