زنده بودن بی شوق

دلنوشته

دوست دارم فقط همین

زنده بودن بی شوق

آه،ای مطلع فجر

کاش میشد که دل خسته من

زندگی را ز نو آغاز کند

چشم دیگر به جهان باز کند

دل نگنجد ببرم

سینه تنگ است

دریغا قفسی

کاش میشد که رهی باز کند

بگشاید پر و پرواز کند

ای پرستو ها

ای چلچله ها

کاش میشد که به همراه شما

بپرم تا لب کشت

بپرم سوی بهشت

خالی از حسرت و ناکامیها

بی سرانجامیها

دور از این چهره های همه آلوده به رنگ

رنگ پاکی وصفا

و به باطن دلها

همه سرد

همه خاموش و سیاه

سینه های همه لبریز ریا

آه، ای سنگ صبور

کاشکی در دل من صبر تو بود

کاش میشد که تحمل کنم این مردم را

زندگی چیست مگر

زندگی زندانیست

و درآن زنده بودن بی عشق بی شوق

زنده بودن تهی از شورحیات

خیمه شب بازی بس مسخره ای ست


دردل یک زندان

آه ، بازیچه شدن

چه غم جانکاهی ست.



+ هک شده در: 31 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |