ساحل وجود
عاشق روي توام دست بدار از دل من به خدا جز روي تو حل نكند مشكل من
مهر كوي تو در آميخته در خلقت ما عشق روي تو سرشته است به آب و گل من
نيست جز ذكر گل روي تو در محفل ما نيست جز وصل تو چيز دگري حاصل من
پاره كن پرده انوار ميان من و خود تا كند جلوه رخ ماه تو اندر دل من
جلوه كن در جبل قلب من اي يار عزيز تا چو موسي بشود زنده دل غافل من
در سرا پاي دو عالم رخ او جلوه گر است كه كند پوچ همه زندگي باطل من
موج درياست جهان ساحل و دريايي نيست قطره اي از نم درياي تو شد ساحل من
زد خليل عالم چون شمس وقمر را به كنار جلوه دوست نباشد چو من وافل من