دلنوشته

دوست دارم فقط همین

بود درويشي ز فرط عشق زار *وز محبت همچو آتش بي قرار 

هم ز تف عشق جانش سوخته *هم زسوز جان زبانش سوخته

آتش از جان در دلش افتاده بود*مشكلي بس مشكلش افتاده بود

در ميان راه مي شد بي قرار*مي گريست واين سخن مي گفت زار

جان ودل را آتش رشكم بسوخت*چند گويم چون همه اشكم بسوخت

هاتفي گفتا مزن زين بيش لاف*از چه با او در فكندي از گزاف

گفت من را كي در فكندم با يكي*او در افكندست با من بي شكي

چون مني را كي بود آن مغز و پوست*تا چو اويي را تواند داشت دوست

من چه كردم هر چه كرد او كرد وبس*دل چو خون شد دل او خورد وبس

او چو باتو در فكند ودادبار*تو مكن از خويش در سر زينهار

تو كه باشي تا كه در كار عظيم*يك نفس بيرون كني پا از گليم

با تو گر او عشق بازد اي غلام *عشق او با صنع خود بازد مدام

تو نه اي برهيچ ونه بر هيچ كار*محو كرد و صنع با صنع گذار

گر پديدي آري تو خود را در ميان *هم ز ايمانت برآيي ،هم زجان



+ هک شده در: 21 / 7 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |