میون شهر بزرگا گم شدن
مث شمعی تو خیابون شلوغ
عاقبت خاموش این مردم شدن
توی این همهمه ی زشت و سیاه
گم شدن روبانای سبز و سفید
دیگه هیچکس دامنای رنگیشون،
کفشای عروسکی شونو ندید
دخترای کوچه ی کودکیام
که چشای مشکی شون ستاره داشت
عاشق دروغ این شهر بزرگ
عاشق چراغای رنگی شدن
با نگاه گرم مهربونشون
تو هوای سرد بی عاطفه گی
جلوی چشای ناباور من
همدم آدمای سنگی شدن . . .
پی حس پاک دل سپرده گی
من دیگه کجا برم کجا بیام
مثل شون هیچ جایی پیدا نمی شه