در ميخانه بروي همه باز است هنوز سينه سوخته در سوز وگذاز است هنوز
بي نيازي است در اين مستي وبيهوشي عشق در هستي زدن از روي نياز است هنوز
چاره از دوري دلبر نبود لب بربند كه غلام در او بنده نواز است هنوز
راز مگشاي مگر در بر مست رخ يار كه در اين مرحله او محرم راز است هنوز
دست بردار ز سوداگري و بوالهوسي دست عشاق سوي دوست دراز است هنوز
نرسد دست من سوخته بردامن يار چه توان كرد كه در عشوه وناز است هنوز
اي نسيم سحري !گر سر كويش گذري عطر برگير كه او غاليه ساز است هنوز