دلنوشته

دوست دارم فقط همین

ای عشق! برای تدريس پرواز، چه روزی را انتخاب کردی!؟ بالهايم خسته بودند و شکسته، چقدر نق زدم برای پريدن، حلالم کن عشق!

ديری نپاييد که درسهای لحظه به لحظه ات، صفحه به صفحه سخت تر شدند، گاهی سطرها را گم می کردم، گاهی حتی درس ها را...

يادم دادی تنها ضمير قابل ارجاع و اسناد، «او»ست؛ «من» و «تو» در ادبيات عشق جايي نداشت.

يادم دادی چطور از اقيانوس محال، مرواريد مجال صيد کنم.

کدام استاد نقاشی جز تو می توانست در درسش به يک جمله بسنده کند؟ - «رنگارنگ باشيد و رنگ به رنگ نه!» و من غرق حيرت شدم وقتی در جعبه مداد رنگی ام دوازده مداد سفيد ديدم...

از من چشم بسته ديدن خواستی و زبان بسته سخن گفتن، اعتراف می کنم که اين دو از سخت ترين درسهايت بودند؛ اولين مشق سکوتم را که خط زدی کنار امضايت نوشتی: جای شکر در اين صفحه خالی ست... تازه فهميدم که چه غوغايي بايد در سکوت بر پا باشد.



+ هک شده در: 2 / 9 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |