دلنوشته

دوست دارم فقط همین

مي توان تنها شد…
مي توان زار گريست…
مي توان دوست نداشت و دل عاشق آدم ها
را زير پا له کرد!
مي توان چشمي را به هياهوي جهان
خيره گذاشت…
مي توان صدها بار، علت غصه دل را فهميد
مي توان…
مي توان بد شد و بد ديد و بد انديشه نمود!
آخرش هم تنها ، مي توان تنها رفت…
با جهاني هم اندوه و غم و بدبختي…
همه جا تلخي و سردي و غرور
ولي اي کودک زيباي دلم،آن ور سکه تماشادارد
شهري از مردم آبي سرشار،آسمانش و زمين
،عين آن شهر،
ولي
من و تو با همه آدم هاش ،غرق احساس
غروريم به عشق!
دل هرآدم عاشق که شکست،دل ما مي شکند!
همه جا لبخند است و زمين،مفتخر است
به تن سبزي که
ضرب گام من و تو،بر دلش مي پيچد
من و تو خوشبختيم
ما خدا را داريم،
ما غم چلچله را وقت بوسيدن دستان بهار
مثل يک شعر قشنگ،از دلش مي خوانيم
ما پرلب پرهر فنچک بي مادر را ،با دل روشن
خورشيد ،به هم مي بنديم
ما به باران گفتيم:که کمي آهسته!
غنچه پاک دعا در خواب است!
او قرار است که روزي،روي انديشه و ايمان،
بين احساس شکوفايي وآرامش و عشق
تا دم پنجره سبز خدا،سبز شود…
شهر ما آباد است
و نگاهش شب و روز
،به تولدبازاست...



+ هک شده در: 11 / 11 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |