در مني واينهمه زمن جدا
با مني وديده ات بسوي غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تونشسته اي گرم گفتگوي غير
غرق غم دلم به سينه مي طپد
با توبيقرار وبي تو بيقرار
واي از آن دمي كه بيخبر ز من
بر كشي تو رخت خويش از اين ديار
سايه توام ،بهر كجا روي
سر نهادهام به زير پاي تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا كه بر گزينمش بجاي تو
شادي و غم مني بحيرتم
خواهم از تو ،در تو آوردم پناه
موج وحشيم كه بي خبر ز خويش
گشته ام اسير جذبه هاي ماه
گفتي از تو بگسلم ،دريغ ودرد
رشته وفا مگر گسستني است؟
بگسلم ز خويش واز تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شكستني است؟
ديدمت شبي به خواب وسر خوشم
وه ،مگر به خوابها ببينمت
غنچه نيستي كه مست اشتياق
خيزم وز شاخه ها بچينمت
شعله ميكشد به ظلمت شبم
آتش كبود ديدگان تو
ره مبند،بلكه ره برم به شوق
در سراچه غم نهان تو