نرود
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سر گشته خیال دهنت
به جفای ملک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و ز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بردل مسکین من است
برود از دل من و ز دل من آن نرود
آنچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من مغرور است
درد دارد چه کند که پی جانان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سر گردان
دل به خوبان ندهد و ز پی جانان نرود