همدم
گفته بودم که بیایی دل من شاد کنی
طایر بسته پری از قفس آزاد کنی
زفراق تو که دیوار دلم ویران است
قدمی رنجه کنی خانه ای آباد کنی
شب و روزم به خیال تو به امید تو گذشت
طلب باقی عمرم تو ز بیداد کنی
اشک چون سیل دهان می رود از حسرت تو
کی شود لحظه دیدار مرا یاد کن
بس که در آرزوی دیدن تو می سوزم
ترسم آخر که مرا همدم فرهاد کنی