میمیرم
یک عمر نوشتم من ! وای از غم رسوائی
یک عمر سرودم ، من از دل شیدائی
یک عمر زدم آتش بر این دل تنها من
تا سوزد و سازد با تنهائی و بی تابی
یک عمرنوشتم یار ، یک عمر نوشتم تو
یک عمر سرودم من تنها نت رسوایی
آن شور و همه مستی ، آن عشق و همه هستی
فرسوده و گنگم کرد در بی سر وسامانی
یک عمر نشستم شاید که تو باز آئی
چشمم به رهت خشکید امّا تو نمی آئی ؟
دیگر شده ام مایوس آخر تو کجا مانده ی ؟
من مانده ام و یادت در کلبه تنهائی
یک عمر شدم لیلی یک عمر شدم شیرین
شاید که رسد از راه مجنونی و فرهادی
امّا اصف و حسرت ، این ها همه اوهام است
دیگر تو نمی آئی؟ ..... دیگر تو نمی آئی؟
امشب شب آخر بود ، دیگر قلمم خشکید
قلبم ز تپش ایستاد ؛ روحم ز تنم بگریخت
فردا سر خاک من بازم تو نخواهی بود
می دانم و می سوزم ... می میرم و می دانم